من اشاره به یک موضوعی کنم من هنگامی که کودک بودم، خانواده من هرگز نگذاشت من احساس نقص و محدودیت از ناحیه تن بکنم. بلکه بر من باوراند که تن مهم نیست. آنچه که مهم است این که تو هستی ، می‌اندیشی و میتوانی خوب باشی.
من آنقدر اعتماد به نفسم بالا رفته بود به مادرم میگفتم به دیگر بچه‌ها هنگام بازی‌های کودکانه که پر تحرک بود به آنها بگو که ندوند اینگونه بازی‌های پر تحرک رو نکنند. زیرا من شرایط را میخواستم به نفع خود تغییر دهم. چه اعتماد به نفس بزرگی.
در همینجا به تمام مادران و پدران و خانواده‌هایی که دارای طفل معلول هستند کودک معلول هستند من پیام میدهم. هرگز به بچه معلول نباورانید که او ناتوان است.
مادرم برای من پیراهنی را آماده کرده بود لباسی را آماده کرده بود نظیر لباس شاهان.
مرا بر روی صندلی نشاند و گفت تو شاه بچه‌ها هستی. شاه که نباید بازی کنه شاه نباید کار کند. تو بیندیش، فکر کن و در بازی بچه‌ها داوری کن.خب نتیجش چی شد! این که من همواره شغل آینده خود را شغل فکری میدانستم.
شغلی که در افق فکر و استعداد من باشد. برای من این مهم بود.خوشحالم از این که چهل و چند سالیست که مدیرم.
برای افزودن متن مورد نظرتان اینجا کلیک کنید